بحث ما در جلسه قبل، درباره اصالت فرد یا جامعه بود و بیان شد که نظرات مختلفی در این باره وجود دارد و ظاهرا، اولین فرد از علمای شیعه که بحث اصالت جامعه را بیان کرده، خواجه نصیرالدین طوسی است و از میان معاصرین نیز، بزرگانی همانند علامه طباطبائی و شهید صدر این دیدگاه را پذیرفتهاند و البته، افرادی نیز نظیر آیت الله مصباح یزدی معتقد به اصالت فرد هستند. ما نیز در جلسه قبل بیان کردیم که چون موضوع این بحث، یک موضوع فقهی است و اصالت نیز از نظر فقهی، به معنای ترتیب اثر دادن است، بنابراین، در این نوع نگاه، اصالت جامعه صحیح خواهد بود.
تعریف جامعه
اولین مطلب در بحث امروز، درباره تعریف جامعه، و واژگان همسو با آن مانند اجتماع یا مجتمع است که از منظر لغوی، به معنای با هم بودن و گروه است و به همین معنا نیز در آیات مختلفی از قرآن کریم، به کار رفته است. البته، این واژه در اصطلاح، قابل تعریف حقیقی نیستند؛ همانطور که مرحوم آخوند در 8 مورد از کتاب کفایه، مثل بحث استصحاب، مشتق، و... در تعریف برخی از مسائل اصولی تعریف این امور از باب شرح الاسمی است و قابل تعریف حقیقی نیست.
به ویژه آنکه من فکر میکنم در میان همه کلماتی که در علوم انسانی به کار میروند، هیچ کلمهای مبهمتر از واژه «جامعه یا اجتماع» در بحث فقه الاجتماع وجود ندارد؛ خصوصاً آنکه جامعه، یک وجود خارجی، به معنای ما به ازای خارجی ندارد و لذا، میتوان استدلال آورد که این کلمات، قابل تعریف نیستند؛ یعنی «جامعه»، ماهیت یا جنس و فصلی ندارد تا قابل تعریف حقیقی باشد و از این رو، این واژه، یک مفهوم انتزاعی است؛ بلکه اصلا از اموری است که نمیشود آن را تعریف کرد؛ در حالی که هر کلمه دیگری را در نظر بگیرید، لااقل، تا حدی میتوان آن را تعریف کرد.
البته، نظر شیخ انصاری این است که معنای این کلمات، تا حدودی روشن است، ولی دقیقاً حدّ و مرزش مشخص نیست.
ویژگیهای جامعه
بنابراین، باید در تعریف جامعه، یک سری از عناصر و اجزا را لحاظ کرد:
اول اینکه باید در جامعه یک نوع وحدت و همسویی و با هم بودن وجود داشته باشد.
دوم اینکه باید افرادی هوشمند در میان آنها زندگی کنند.
سوم اینکه در هر جامعهای باید اشتراکاتی در سرزمین یا دین، یا زبان، یا اعتقادات، و یا منافع، وجود داشته باشد؛ چرا که اگر هیچ نوع اشتراکاتی نباشد، جامعه تشکیل نمیشود.
چهارم اینکه در تعریف جامعه باید به سنّتها، آداب و رسوم، شیوههای زندگی، اهداف عام المنفعه و... توجه کرد.
پنجم اینکه حتماً باید در تعریف جامعه، حکومت و تمدّن نیز ذکر شود؛ چرا که به انسانهایی که به صورت قبیلهای یا خانوادگی با هم زندگی میکنند و فاقد حکومت و تمدنی هستند، جامعه گفته نمیشود.
بنابراین، شاید کسی بتواند بگوید که جامعه به معنای مجموعهای از انسانهای هوشمند است که دارای یک سری اشتراکات و نیازهای مشترکی هستند و آرمانهای واحدی نیز بر آنها حکمفرما است؛ مثلاً، در جامعهشناسی از مردمشناسی، فرهنگ و سیاست، حقوق و امنیت، مسائل نظامی و حکومت بحث میشود؛ یعنی به هرحال، جامعهآن چیزی است که همه این موارد در آن تأثیرگذار است ولی باز هم نمیشود تعریف دقیقی از آن ارائه داد.
کلماتی که در قرآن یا روایات به صورت قریب المعنی با واژه جامعه هستند عبارتند از فِئه، قرن، شعوب، رحط، امت، قوم، حزب، طائفه، قبیله، معشر، مدینه، و...؛ مثلاً خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ... هیچ جنبندهای نیست که روی زمین میجنبد یا پرندهای که پرواز میکند مگر اینکه اینها همانند شما دارای امتهایی هستند.
برخی از مفسران مثل آنچه در کتاب انواری آمده، این آیه را دلیل بر این مدعا گرفتند که حیوانات هم دارای زندگی اجتماعی هستند و متفرع بر این نکته معتقد شدهاند که تناسخ نیز درست است و لذا، گفتهاند که این آیه دلالت میکند که هر جنبدهای یا پرندهای قبلا یک انسان بوده که فعلاً پرنده یا جاندار دیگری شده است؛ یعنی مثلا همین مورچهای را که میبینید این هم قبل از شما امّتی همانند شما بوده است؛ با اینکه تناسخ در دین ما کفر حساب میشود! بنابراین، بعید است که این آیه به این معنا باشد بلکه احتمالاً به این معناست که این پرندهها و جنبندهها دارای امّتهایی همانندانسانها و دارای زندگی اجتماعی هستند، نه اینکه مثل شما قبلا آدم بودهاند!
به هرحال، در قرآن کریم 64 بار واژه «امة» به کار رفته است، که برخی از موارد آن، مانند آیه شریفه «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»، و وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً و وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ و مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا به معنای جامعه است؛ البته در برخی از موارد نیز واژه امت به معنای جامعه نیست مثل آیه وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ و این آیه در سوره یوسف که میفرماید: وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ؛ امت در این آیات شریفه، به معنای مدّت استعمال شده است. بنابراین، واژه امت در قرآن گاهی به معنای جامعه به کار رفته و گاهی نیز به معنای جامعه استعمال نشده است.
خصایص جامعه در قرآن کریم
با توجه به همین آیاتی که قرائت شد برخی از ارکان یا مقدمات جامعه روشن میشود و از این رو، مرحوم علامه طباطبائی در جلد چهارم المیزان فرمودهاند که جامعه باید دارای کتاب، فهم، اطاعت، معصیت و شعور و امثال اینها باشد؛ چرا که در قرآن کریم، در برابر جامعه، تعبیرهای مختلفی مثل امّت ظالم، جامعه شهوتران، امة جاثية، و... داریم و علامه طباطبائی نیز در تفسیر شریف المیزان ذیل آیات 34 سوره اعراف، 108 انعام، 66 مائده، 113 آل عمران و 47 یوسف این بحث را مطرح میکند که جامعه از فرد تفکیک میشود و ممکن است که افراد یک جامعه، کافر، فاسق و فاجر باشند، ولی آن جامعه، جامعهاسلامی است و بگوییم که هر چند این افراد احترام ندارند ولی جامعه آنها احترام دارد و نباید به این جامعه توهین کرد؛ یا بالعکس در داستان حضرت ابراهیم وقتی که ایشان بتها را خُرد کردند، به اشخاص توهین نکردند بلکه تفکر بتپرستی آن جامعه را مورد انتقاد قرار دادند؛ چرا که بر طبق برخی از آیات قران کریم هر امّتی عمل خاص خودش را دارد که ممکن است عمل بدی باشد ولی در چشم او به خوبی جلوه کند.
از سوی دیگر، هر جامعهای یک تاریخ تولد و یک تاریخ وفات دارد و مثلاً گفته میشود که دولت صفویه یا قاجاریه از فلان تاریخ به وجود آمد و در فلان تاریخ منقرض شد. همچنین، هر جامعهای برای خودش مقرراتی دارد و قهرا، اطاعت و عصیان خواهد داشت؛ یعنی گاه، یک جامعه سرکش است و گاه نیز جامعه مطیع و منقاد است. به عنوان نمونه کشورهایی مثل اندونزی، مالزی، تایلند و... دارای انسانها و جامعهای مطیع و آرام هستند، و هیچ وقت مخالفت و سرکشی ندارند و حتی امکان ندارد که در کلاس درس اشکالی را مطرح کنند؛ در مقابل برخی دیگر از جوامع خیلی سرکش و عاصی هستند، به طوری که حتی اگر پیامبر نیز در میان آنها باشد اطاعت پذیر نیستند.
منشأ پیدایش جوامع
نکته دیگر این است که یک جامعه چگونه پدید میآید و منشأ تحقق آن چیست؟ البته این بحث با منشأ زندگی اجتماعی متفاوت است؛ یعنی بحث دوم درباره این موضوع است که در جامعه باید به سبک زندگی توجه شود.
افرادی مثل افلاطون یا ارسطو بر این عقیده هستند که انسان مدنی بالطبع و فطرتاً اجتماعی است. ممکن است که در اثبات این ادعا به برخی از آیات قران نیز مانند آیه شریفه كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً و آیه وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً استناد شود که این آیات دلالت بر این مطلب دارد که انسان فطرتاً شهرنشین و اهل تمدن و جامعه است، و شهرنشینی جزو عناصر اصلی در تشکیل یک جامعه میباشد؛ چرا که همه مردم در برآوردن حاجات خود به یکدیگر نیازمند هستند و هیچ کسی نمیتواند به تنهایی همه نیازهای خودش را تأمین کند؛ مثلا، خداوند وسیلهدفاعی حیوانات را برایشان تعیین کرده است، ولی در انسان این فکر اوست که وسیلهدفاعی او شمرده میشود و با کمک دیگران میتواند آن را تحقق بخشد. بنابراین، نیاز، عامل تشکیل جامعه است و لذا، باید این بحث بررسی شود که آیا از بین بردن نیازها کار خوبی است یا اینکه همیشه باید این گونه نیازها در جامعه وجود داشته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا در بحث فقه اجتماعی ما باید کاری انجام بدهیم که تبعیض و تفاوتها در بین مردم از بین برود یا نه؟ ممکن است که در پاسخ گفته شود که اگر ما کاری انجام دهیم که هیچ تفاوت یا تبعیضی در بین مردم نباشد، نظام جامعه نیز از بین میرود، و اگر تفاوت باشد امور اجتماعی ادامه پیدا میکند. از این رو، خداوند در قرآن کریم میفرماید: نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيّاً وَ رَحْمَةُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ. یا مثلا در آیه دیگری میفرماید: وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ بنابراین، خدا مردم را مختلف خلق کرده است و از این رو، در آیه دیگری میفرماید: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا....
بنابراین، اگر منشأ جامعه، نیازهای مردم به همدیگر و وجود تفاوتها نباشد، زندگی اجتماعی تشکیل نمیشود و نتیجه این امر آن است که ما نباید در مباحثخود به گونهای طراحی و برنامهریزی کنیم که این تفاوتها از بین برود؛ مثلا فرض کنید که آیا ما در بحث بهداشت و پزشکی باید کاری کنیم که هر آن چیزی که ضرر دارد نابود بشود؟ و مثلاً همه عقربها را نابود و ریشهکن کنیم.
اگر کسی نگاه دینی داشته باشد میگوید چون خداوند حکیم این موجودات را آفریده، حتما دارای منفعت است اما اگر کسی نگاه مادی داشته باشد میگوید اینها ضرر دارند و باید آنها را نابود کنیم، و همین کار در نهایت موجب ایراد یک نوع آسیببه جامعه خواهد شد؛ مثلا امروزه ثابت شده که تنها راه تزریق برخی از داروها به مغز انسان مریض، از طریق سمّ عقرب است.
اما از سوی دیگر ممکن است برخی بگویند که ما این تبعیضات را نمیپذیریم؛ زیرا اگر ما این تفاوتها را پذیرفتیم لازمهاش این است که مثلا در مورد قوانین و مقررات نیز قائل به تبعیض بشویم، و بگوییم که برخی از مردم پشت چراغ قرمز بایستند و یک عده دیگر نایستند یا برخی از مردم حقوقشان این مقدار باشد و برخی دیگر با همان مقدار کار حقوقشان کمتر باشد.
بنابراین، ممکن است که ما معتقد باشیم که نباید اختلافات را در جامعه از بین ببریم؛ چون اگر این اختلافات از بین برود جامعه هم از بین خواهد رفت؛ مثلاً اگر به گونهای با مهندسی ژنتیک، نسل انسان تغییر یابد که هر فردی از مادر متولد میشود تا آخر عمرش دچار مریضی نشود قهرا همه پزشکان بیکار خواهند شد. بنابراین، این تفاوتها باید باشد تا چرخه زندگی جامعه ادامه داشته باشد. همچنین، اگر فرض کنید که با مهندسی ژنتیک همه انسانها با ضریب هوشی بالا، متولد شوند، نظم و تعادل جامعه از بین خواهد رفت.
دیدگاه اجباری بودن زندگی اجتماعی
دیدگاه دیگر این است که ما نگوئیم انسان مدنی بالطبع است، بلکه بگوئیم برخی از عوامل مادی یا مادی و معنوی باعث شده که مردم یک جامعه را تشکیل بدهند؛ مثلا مادری را میبینید که هدف او از ازدواج، تولد و تربیت فرزندانی است که وقتی در آینده مریض شد، دستش را بگیرند و این، یک نیاز مادی است که باعث شده تا او، یک خانواده را تشکیل بدهد. اما در بعد عوامل معنوی نیز شاید بتوانیم بگوئیم که آیه شریفه فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً اشاره به یک مسئله معنوی در تشکیل جامعه دارد؛ آن مسئله معنوی هم کار و فعل خداست که موجبات وحدت مردم را ایجاد میکند، و لذا در آیه دیگری میفرماید: لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ؛ یعنی هر مقدار هم پول خرج میکردید، نمیتوانستید این وحدت را در بین آنها ایجاد کنید.
مثال دیگر این است که ما شیعیان و حتی ما حوزویان، به برکت سید الشهدا یک عامل وحدت داریم و آن عزاداری امام حسین، و توسل به ایشان است که همه با هم همفکر میشوند؛ همچنین، حضرت مهدی یک عامل معنوی دیگر برای تشکیل یک جامعهاست تا مردم پیرامون این محور گرد آیند.
تفاوت عوامل مادی و معنوی تشکیل جامعه
تفاوت عوامل مادی و معنوی در این است که اگر عامل و منشأ تشکیل جامعه، مسائل مادی باشد، باید بگوییم که آن مسائل باید تقویت شود؛ ولی اگر مقولات معنوی مانند اراده الهی بخواهد جامعه را حفظ کند باید عوامل معنوی را در بین مردم تقویت کنیم؛ مثلاً اگر بخواهیم به صورت دینی بحث کنیم باید بگوییم که برای حفظ وحدت جامعه در ایران باید اعتقاد به سید الشهداء را بیشتر ترویج کنیم، اما در آمریکا باید بیشتر سرمایهداری را تقویت کرد تا جامعه آنها وحدت داشته باشد؛ و از این رو، اتخاذ مبنا در باب منشأ جامعه در مباحث و دیدگاههای فقهی تاثیر گذار است.
بنابراین، نتیجه بحث ما تا کنون این است که دیدگاه برگزیده، آن دیدگاهی است که میگوید منشأ جامعه هم عوامل مادی و هم عوامل معنوی است. و از این رو، روشن شد که ما در کدام موارد باید تبعیضها را در جامعه بپذیریم و در کدام موارد آنها را نپذیریم.
حریم جامعه
بحث بعدی ما، درباره جزئیات مباحث و مسائل در این حوزه است؛ مثلاً ما در مباحث دینی میگوییم که حریم خصوصی محترم است و حتی حریم خصوصی یک کافر نیز که در پناه حکومت اسلام است، محترم خواهد بود و حتی حریم خصوصی کافری نیز که در پناه اسلام نیست، دارای احترام است و از این رو، بر مردم حرام است که به داخل منزلیک کافر نگاه کنند. پس یک حریم خصوصی برای افراد در دین گذاشته شده است. اکنون سوال این است که آیا جامعه نیز حریم دارد یا خیر؟ آیا نهادها و مسئولیتهای اجتماعی نیز دارای حریم است یا خیر؟ مثلا از منظر فقه فردی، بر انسان حرام است که از فردی غیبت کند حال آیا من میتوانم اینگونه بحث کنم، که مرجعیت شیعه خیلی ضعیف شده است و نهاد مرجعیت را خدشه دار کنم؟ در حالی که من درباره شخص و مرجع خاصی سخن نگفتهام اما چون مرجعیت دارای حریم اجتماعی است و یکی از ارکان جامعه میباشد، حتی همین سخن من هم که بگویم مرجعیت ضعیف شده، موجب تضعیف آن جایگاه است؛ یا مثلا به جای بحث مرجعیت، شهرداری و نه شهردار را بیان کنید و بگویید که شهرداری خیلی ضعیف عمل میکند. آیا این موارد هم مثل همان غیبت، حرام میشود یا نه؟! یعنی آیا همان احکامی که در بعد فردی وجود دارد همان احکام در جامعه هم جریان دارد یا خیر؟ بررسی این موضوع مربوط به بحث فقه الاجتماع است،
در خصوص افراد نیز، حریمها با هم فرق میکند، و مثلا حریم زن با مرد تفاوت دارد؛ آیا همینگونه میتوان گفت که مثلا حریم مجتهد یک گونه است و حریم مرجع تقلید به نوع دیگری است، و حریم رهبر نظام به گونه دیگری است. آیا حریم رئیس جمهور با حریم فرماندار تفاوت دارد؟ مثلاً، چرا پیغمبر اکرم در خصوص کدخدای یک منطقه وقتی که مسلمان میشود میفرماید: در آینده نیز همان شخص به عنوان کدخدا باشد. آیا این مسئله موجب یک بحث فقهی در بحث فقه جامعه نیست؟ چرا که این کار لوازمی در پیدارد و وقتی فردی از دشمنان پیامبر اکرم از ایشان درخواست امنیت میکرد، به او میفرمودند که به خانه فلان کدخدا، مثل خانه ابوسفیان برو، و اینگونه، از وجاهت بزرگ یک قوم، برای حفظ امنیت انسانها استفاده میشد.
آیا از اینگونه روایات احکام ثانویه و اولیه درباره این موضوع پدید نمیآید؟ مثلاً امروزه سیاست ما در برخی استانهای سنینشین در رابطه با همین موضوع کدخدا چگونه باید باشد؟ آیا ما باید به مولویهای آنها بهاء بدهیم و اگر رئیسجمهور به آنجا برود با این شخص ملاقات کند یا اینکه او را تضعیف کنیم؟! اینها همه از موضوعات مباحث اجتماعی است.