موضوع بحث ما درباره فقه و سبک زندگي است و به نظر من این بحث، بايد در دو مرحله انجام شود. مرحله اول درباره تعريف، جوهر و ماهيت خود زندگي از ديدگاه منابع فقهي، یعنی از ديدگاه قرآن و سنت است، و مرحله دوم نیز اين است که جوهر و ماهيت زندگي، چه نوع رفتارهايي را در زندگي ايجاب ميکند و نتيجه ميدهد؟ بنابراین، تبیین سبک زندگی مربوط به مرحله دوم و بیان رفتارهايي است که برخواسته از اين نوع حيات است.
تعریف و ماهیت زندگی
تعریف زندگی به تبیین روح و حياتي باز میگردد که قرآن کریم و اصول دینی ما آن را بیان کرده و براي همه انسانها، پيشنهاد و پايه ريزي نموده است.
در منابع ديني، اعم از قرآن و سنت معصومين(عم) پنج مرحله براي حیات و روح انساني ذکر شده است. البته، این نکته نیز به عنوان مقدمه باید گفته شود که در نگاه اولی، انسان دو گونه ميتواند زندگي کند و دو نوع حيات براي انسان قابل تعريف است: حيات غفلت و حيات ذکر؛ و وقتی که ما اين پنج مرحله را تعريف کنيم، روشن ميشود که تفاوت بين حيات ذکر با حيات غفلت چيست.
حيات نباتی و حیوانی
مرحله نخستين حیات، مرحله حيات نباتي است، که قوامش به تغذيه است و اثر آن هم نمو و رشد کمي است.
مرحله دوم حيات، مرحله حیات حيواني است که در اين مرحله، افزون بر تغذيه و نمو، احساس لذت نیز وجود دارد؛ و در قرآن کريم از اين دو مرحله حيات، به عنوان حيات اکل و تمتع یا به تعبیری، زندگي انعامي و حیوانی یاد شده است و لذا، خداوند در سوره محمد (ص) با اشاره به این نکته ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ»؛ یعنی در اين زندگي هدفي جز خوردن و لذت بردن وجود ندارد و دقيقاً اين زندگي، همان حیاتی است که امروزه، تمدن غربی آن را براي انسانها تعريف ميکند؛ و لذا، همه رفتارهايي که در تمدن غربی تعريف ميشود مبتني بر تأمين همين دو جنبه از حيات آدمي است؛ و متأسفانه اينها سعي دارند که اين نوع زندگي را به جوامع ديگر نیز تحميل کنند و اساسا، جوامع ديگر را بر مبناي همين نوع زندگي، سنجش و ارزيابي میکنند.
حیات تعقل
اما مرحله سوم که بالاتر از دو مرحله قبلی است و قرآن کريم آن را قوام زندگي انساني میداند، مرحله حيات تعقل است که همراه با سمع و بصر است؛ یعنی موادي از کانال بصر و سمع به کارخانه عقل میرسد و مایه تفکر، تأمل و تدبر ميشود؛ يعني عقل در آنچه از آيات الهي ميشنود و ميبيند تدبر میکند؛ و اين، همان انسان عاقل است و فرق بين انسانیت و حيوانیت در اينجا مشخص ميشود و یه تعبیر دیگر، اينجا، فاصل و مرز بين زندگي حيواني و زندگي انساني است؛ و لذا خداوند در سوره انفال میفرماید: «وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ هُمْ لاَ يَسْمَعُونَ»؛ یعنی هر چند که گوش این افراد، از نظر فيزيکي سالم است، ولي نميشنوند، و از آنچه به گوششان ميرسد، تأمل و تدبر نميکنند؛ ولی خداوند نسبت به حیات انسانی در سوره زمر می فرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ یعنی این گروه از انسانها، زماني که سخنانی را ميشنوند، آن را در درون کارخانه عقل خود سنجش و بررسی میکنند و بهترين آن را انتخاب ميکنند و اينافراد، اولی الالباب و صاحبان انديشه هستند که «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْت هذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» و اينان، همان افرادی هستند که داراي جوهر انسانيتند. در مقابل، جهنميان کساني هستند که در اين امانت الهي (عقل) خيانت کرده اند: «وَ قَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ »؛ یعنی این گروه از عقل بهره نگرفتيد و در آنچه شنيدند تدبر نکردند. همچنین، از منظر قرآن کريم، به کساني که از قوه عقل و قوه سمع و بصر که توليد کننده مواد خام کارخانه عقل آدمي است بهره نميگيرند، اموات گفته ميشود: «أَوَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا». یعنی انسان فاقد عقل، از اين حالت به موت رسيده است.
بنابراین، ملاک حيات انساني در قرآن کريم، تعقل است و حيات عقل، حيات انسانی است. معناي تعقل نیز اين است که آنچه از سمع و بصر ميرسد، بايد در کارخانه عقل ساخته و پرداخته شود؛ و از آنچه ميشنوند و ميبينند بهترينها را انتخاب ميکنند.
تا اینجا، مرحله سوم حيات بیان شد که با اين حيات، آدمی، تبدیل به انسان ميشود
حیات ایمان
اما مرحله دیگر حيات انسانی که برتر از حیات عقل است و در واقع، نتیجه به کار گیری عقل و تدبر عقلانی بر روی موادي است که از طريق سمع و بصر به انسان میرسيد، حیات ايمان است؛ فلذا، اگر تعقل، تعقل واقعي باشد، ممکن نيست که از ايمان جدا بشود.
قوام حیات نباتی به به تغذي، نمو و رشد است. قوام زندگي حيواني، به احساس لذت است؛ قوام زندگي انساني به تعقل است و قوام زندگي ايماني، به حب است: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ»؛ خداوند در آیه دیگری می فرماید: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
اين عشق، عشق به خداي متعال است و محبت رسول اکرم (ص) و اهل بيت (ع) قوام اين روح است؛ يعني در این مرحله، روح جديدي در کالبد انساني تزريق ميشود که نتیجه آن، حب رسول اکرم (ص) و حب اهل بيت او و پيش از آنها، حب خداوند متعال است.
کلینی در اصول کافي، باب الروح الذي أُیّد به المؤمن، روايات خوبي را آورده است که خيلي از آنها، اساس بحث ماست. بنابراین، روح ايمان در مرحله چهارم قرار دارد که نتيجه آن حب است و اين حب نیز انسان را به سمت تبعیت خداوند ميرساند.
فلسفه خلقت انسان
در اینجا یک پرسش مطرح است که جهان هستي چه نقص ياخلأیی داشته که خداي متعال با آفرينش انسان آن را پر کرده است و این همان سؤالي است که ملائکه نیز از خداوند داشتند. آنها به خداوند گفتند که ما در اين جهان به فرمان تو عمل ميکنيم و تو را اطاعتت ميکنيم و اين جهان، سراسر به اطاعت و فرمان توست؛ پس کجاي این جهان، خلأ دارد که با آفرينش انسان ميخواهي آن را کامل کني؟
فلاسفه به این سوال، يک گونه پاسخ دادهاند و عرفای عامي نیز به سبک دیگری پاسخ دادند و يک سبک پاسخ نیز در عرفان خاصي و عرفان اهل بيت (ع) است. پاسخ فلسفي اين است که خداي متعال مثَل سخاء و جود و کرم است و بايد بر عالم هستي چنین افاضه کند و اگر نکند يا ناشي از بخل است يا ناشي از عجز است که خداوند متعال از هر دو مبرّاست.
این پاسخي منطقي است و از ديدي تعقلي و فلسفي صحیح است؛ ولي پاسخی که از اين فراتر است، پاسخ اهل عرفان مثل عرفان حافظ و مولوي است که بايد خداوند متعال عاشقانه اطاعت ميشد و عاشقانه از فرمان او پيروي ميشد و لذا، جاي انسان خالي بود. پس خداوند انسان را آفريد تا او را عاشقانه اطاعت کند.
پاسخ سوم، مطابق عرفان خاصي يا اخصي است که همان عرفان اهل بيتي (ع) است و در منابع اهل بيتي (ع) ما، بالاخص به آن تأکيد شده است که ملک هم عشق داشت و خدا را عاشقانه پرستش ميکرد، و اصلاً همه جهان آفرينش، خداوند متعال را اطاعت ميکند، و لذا، خلأ اطاعت عاشقانه در میان نبوده است؛ بلکه خلأ در موردی بود که خداوند متعال، معشوقي ميخواسته است که او را دوست داشته باشد؛ یعنی خلأ جهان هستي، موجودي بود که شايستگي معشوق و محبوب خدا بودن را داشته باشد و لذا، همه آفرينش طفيل وجود محمد (ص) و آل اويند. وجود حضرت محمد (ص) وجودي بود که شايستگي آن را داشت که خداوند او را دوست داشته باشد و لذا آيه شریفه ميفرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي».
پس از پیامبر اکرم، اولين بار این مدال در تاريخ اسلام بر سينه حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) در جريان خيبر نشسته است. حال اگر بشر به اين روح ايمان دست يافت، به حب دست يافته است و زماني که اين حب به درجه کمال خود برسد به آن روحي رسیده که از آن در قرآن کريم و روايات ما به روح القدس تعبير شده است.
حیات طهارت و پاکی
روح القُدُس روح طهارت و پاکي است و روحي است که در اين آيه به آن اشاره شده است: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». انسانی مانند فاطمه صديقه (س) به این مرحله میرسد که رسول اکرم (ص) در حق ایشان فرمود رضای فاطمه، همان رضای خداست.
بشر ميتواند به جايي برسد که جز آنچه خدا ميخواهد، نخواهد و جز آنچه خدا از آن بيزار است از چيزي بيزار نباشد؛ یعنی خواسته و تمنا یا نفرت و بیزاری انسان، صد در صد الهي باشد و این همان مرحله قدسي است که بشر به آن مرحله ميرسد.
اينها مراتب مختلف روح و حیات انسان است که اگر ميگذاشتند جامعه انساني دست رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) پرورش يابد، به چنين مراحلی میرسید چون تبعيت از رسول اکرم (ص) و تبعيت از ائمه اطهار (ع) انسان را به روح قدس میرساند.
ممکن نيست خداوند کسي را صد در صد دوست داشته باشد، مگر اينکه آن شخص، وجودی پاک و منزه داشته باشد.
بنابراین، اگر ما بخواهيم سبک زندگي اسلامي را بحث کنيم در ابتدا بايد بگوييم که زندگي چيست و قرآن کريم و روايات ما چه تعريفي از زندگي به ما ارائه داده است و چه مراحي براي حيات آدمي وجود دارد.
قرآن کريم میخواهد انسان و جامعه بشري را به بالاترین مرحله، یعنی اين مرحله خامسه که مرحله روح القدس است برساند و افرادی همانند سلمان به این مرحله رسیدند و گاهي نیز در تعابیر ائمه اطهار(عم) نسبت به برخی افراد آمده است که او مؤيد به روح القدس است؛ و رسیدن به این مرحله زماني است که جان انسان، جان پاکي شده باشد.
اميدواريم که خداوند متعال به ما توفيق دهد که بتوانيم هم خودمان به اين روح دست بيابيم و هم جامعه را به سمت اين مرحله هدایت کنیم.
بنابراین، حياتي که در پرتو اسلام و ايمان به وجود ميآيد، نتيجهاش حياتي است که دارای تعقل است و هميشه همراه اين تعقل نیز، ذکر الهي خواهد و گوهر آن، گوهر ذکري است و لذا، سراسر حیات انسان، ذکر خداست و باید بنياد جامعه ديني، بر همين حيات ذکر مستقر باشد، ولی حيات حيواني، حيات غفلت را نتيجه ميدهد: «اولئک هم الغافلون» که این هم، يک گونه زندگي است.
بنابراین ، حيات ذکر از حيات تعقل شروع ميشود، و نتیجه تعقل، ذکر است؛ به بیان دیگر، کليد ذکر، تعقل و تدبر است در آنچه ميشنويم و آنچه ميبينيم و هر چه بالاتر برويم حيات ذکر هم شديدتر ميشود تا آنجا که انسان به مرحلهای ميرسد که عين الذکر شود و هر چه از او سر ميزند بِرّ است و فرهنگ ديني ما ميتواند چنين آدمي را بپروراند؛ در حالی که در فرهنگ غربي، تربیت این انسان، محال ممتنع است و خود آنها ميگويند که ما انسان خوب نداريم.
اگر شما زندگي غربي را از نزديک مطالعه کنيد و با چشم بيدار و گوش شنوا و با تدبر و تأمل آن را تحليل کنيد، درمییابید که يک جوان غربي که وارد جامعه ميشود، دنبال شکم و شهوت است. آنها زماني که ميخواهند زندگي خودشان را تنظيم کنند همه نظرشان بر اين است که از زندگی لذت ببرند و هر چه لذت آنها را تأمين کند، مایه خوشبختی آنها است. آنها میگویند مادامي که ما لذت ميبريم کار خوبي ميکنیم.
به هر روی، اين تقسيم بندي مراحل حیات انسانی، چيزي نيست که خودم استنباط کرده باشم بلکه نص روايت است که خداوند متعال پنج روح برای انسان خلق کرده است. کار ما در اینجا تحليل روایتی بود که در اصول کافي و در باب الروح الذي أید به المؤمن آمده است.