در بحث فقه هنر موضوعات مختلفی مطرح است که إن شاء الله به بسیاری از این موضوعات پرداخته خواهد شد، آنچه که مطرح میشود این است که اجتهاد و روش اجتهادی ما در مسئلهی هنر چه نقشي میتواند داشته باشد؟
هنر به عنوان یک ضرورت اجتماعی
راجع به هنر هم باید یک فقیه به این نکته توجه کند که آیا هنر موضوع بحث، هنري است که به عنوان یک وسيله برای تفریح مردم یا برای بيان حقايق و مسائل اجتماعی در قالب فيلم، عکس، نقاشي و... مطرح بوده، يا اينکه امروز هنر یکی از ضرورتهای موجود در حیات اجتماعی انسان است.
در صورت اول ممکن است بگوئیم بود و نبود این ابزار شاید تأثير زيادي در اجتماع نگذارد اما در فرض دوم که یکی از ضرورتهای حیات اجتماعی ما است، ديگر نمیتوانیم هنر را از جامعه و بدنهی اجتماع جدا کنیم، مخصوصاً در اين زمان که هنر خیلی فراتر از گذشته شده است. در زمانهای گذشته هنر مخصوصاً هنرهای تصویری در یکسري مسائل احساسی، جنگی، پلیسی، یا شاید در مسائل کمدی خلاصه ميشد، اما در زمان کنوني هنر یکی از ابزارهاي بسيار قوي براي فرهنگسازي و نفوذ در انديشههاست.
دشمنان دین از هنر علیه دین استفاده میکنند تا چهره اسلام را مشوّه جلوه دهند. بدين منظور فيلمهاي زيادي را در دنيا پخش ميکنند. بنابراين ضرورت دارد مسلمانان بهويژه نظام اسلامي ما با جدّيت به مسألهي هنر بپردازد و از همين راه هم پاسخ آنها را بدهند و هم اسلام و معارف مکتب اهلبيت را به جهانيان عرضه نمايند.
به نظر میرسد این مطلب تا حدودي دایرهی فکر را برای فقیه تغییر میدهد یعنی فقیه باید هنر را به عنوان یکی از ضرورتهای اجتماعی یا لااقل در بعضی از موارد بداند. البته ما نمیخواهیم بگوئیم هر هنری امروز ضرورت اجتماعی است، روشن است که اینچنین نیست. اما در بعضی از موارد هنر به عنوان یکی از ضرورتهای اجتماعی مطرح است و از این جهت باید دنبال شود.
ما در تقسیمبندی فقه به فقه اجتماعي و فردي، فقه هنر را تحت عنوان فقه اجتماعی قرار میدهیم. موضوع فقه اجتماعی اشخاص نیست؛ بلکه موضوع، خودِ اجتماع است یا بخشی از اجتماع یا یک کار جمعی که در بدنهی اجتماع وجود دارد. فقه رسانه و فقه هنر یکی از مصادیق فقه اجتماعی است.
ملاکات درفقه اجتماعی
نکتهای را که باید در اینجا به آن توجه کنیم این است که آیا بین ملاکات فقه فردی و ملاکات فقه اجتماعی تفاوت هست یا خیر؟ این نکتهای است که هنوز حوزههای ما آنطور که بایسته و شایسته است به آن نپرداختهاند.
روشن است در موارد تعبدیات، وارد بحث ملاکات نمیشویم، حتی بحث از تزاحم ملاکات هم مطرح نمیشود، یعنی بسیار مشکل است مگر قرائنی از خود ادلهی منصوص داشته باشیم. اما از دایرهی تعبدیات که خارج شویم بحث از ملاکات در فقه یک بحث بسیار زنده است و فقها به ملاکات توجه نموده و با در نظر گرفتن ملاکات، مسائل را مطرح میکنند.
در فقه اجتماعی که موارد تعبدی در آن خیلی کم است و وجههی غالبش وجهه غیر تعبدی است، باید ملاکات فقه اجتماعی را استخراج کنیم. خود این یک بحث بسيار مهم و دامنهدار است. تردیدی نيست که بین ملاکات در فقه فردی و ملاکات در فقه اجتماعی فرق وجود دارد، همانطور که بین ملاکات در فقه فردی با ملاکات در فقه حکومت، اين فرق وجود دارد و در جای خودش هم اثبات شده، پس توجه به ملاکات نکتهی مهمی است که فقیه باید به آن بيشتر توجه کند.
فرق ملاکات احکام با مقاصد شریعت
در رابطه با توجه به ملاکات نکتهای را برای دفع توهم بیان می شود و آن اینکه ما نمیخواهیم مسئلهی مقاصد شریعت را مطرح کنیم و آنچه را که اهل سنت قائل هستند به میدان بحث بیاوریم. در زمان ما مقاصد شریعت در میان اهلسنت تقریباً بهصورت يک دليل درآمده که حتّی بر نصوص هم مقدم است. آنها با مقاصد شریعت نصوص را هم محکوم کرده و کنار میگذارند و میگویند ما اهداف شریعت و فقه را با میزان مقاصد شریعت تنظیم ميکنیم که این به نظر من موجب اضمحلال و از بین رفتن فقه است. ما که سراغ ملاکات میرویم، میگوئیم مثلا در باب فقه اجتماعی يا فقه حکومتی، این ملاکات وجود دارد. احکام و نصوص را با توجه به این ملاکات تحلیل کرده و نتایجی از آن میگیریم. لذا بین این بحث و بحث استحسان و نيز مقاصد الشریعه کاملاً فرق وجود دارد و نباید اینها را یکسان تلقی کنیم.
تامل در قرائتی از مقاصد الشریعه
راجع به بحث مقاصد الشریعه قرائتی وجود دارد که بیشتر توسط برخی فضلا در حوزهی شیعه مطرح شده و آن اینکه ما مقاصد را به مثابه منبع نگاه نکنیم اینطور که اهلسنت میبینند بلکه به عنوان تکمیل روش از آن استفاده کنیم؛ یعنی مثلاً برداشت از مقاصد نورافکنی باشد بر استظهارات ما از روایات خُرد.
به نظر من همین هم جای تأمل دارد، من قبول دارم که بحث مقاصد الشریعه به نحو موجبهی جزئیه در فقه ما مورد توجه قرار گرفته، در بعضی از موارد ائمه به این مقاصد اشاره میکنند ولی هیچ دلیلی نداریم بر اینکه حتّی همین مقاصد را به عنوان نورافکنی برای شرح روایات منصوص قرار بدهیم!
مهمترین حرف ما اینجا این است که اگر خودِ ائمه اینها را به عنوان یک میزان در اختیار ما قرار میدادند که در پرتو آن ادله را توسعه يا تضييق نماييم ديگر حرفي نبود، ولی انسان وقتی مجموعهی ادله را میبیند به این نتيجه نمیرسد که اگر در جايي نکتهای را به عنوان مقاصد شریعت گفتند، بگوئیم شارع میخواهد این نکته را در اختیار ما قرار بدهد تا ما در پرتو آن، نصوص را توضیح و شرح بدهیم، اطلاقگیری کنیم یا نکنیم. بهرحال اين بحث بسيار مهمی است و حوزه ما باید به آن بپردازد و نفی یا اثباتش مورد بحث قرار گیرد.
آنچه مورد بررسی قرار میگیرد، روش اجتهاد در فقه هنر است که مقداری آن را مورد تحلیل و بررسی قرار میدهیم.
بنابراین نکاتی بیان شد که عبارتنداز:
نکته اول: اینکه فقيه، هنر را به عنوان یک ضرورت یا لااقل در بعضی از موارد به عنوان یک ضرورت نگاه کند. چنان نباشد که این هنرها را کنار بگذاریم و هر چه را تحت عنوان هنر مطرح می شود از جامعه حذف کنیم. هنر قابل حذف نیست، البته معتقد نیستیم که همهاش ضرورت دارد ولی لااقل آن بخشی که براي ترويج دين و يا مقابله با سياستهاي کلان جهاني که درصدد پياده کردن فرهنگ و انديشه ضد اسلامي هستند و ما هیچ راهی برای برخورد با آنها غیر از مسئله هنر نداریم، ضروري است.
نکته دوم: اینکه چون فقه هنر از مصادیق فقه اجتماعی است باید ملاکاتی که در فقه هنر وجود دارد، مورد بررسي و تحليل قرار گيرد.
نکته سوم: یک نکتهی بسیار کلیدی در استنباط و اجتهاد در فقه هنر، اینست که فقهای ما رضوان الله تعالی علیهم در فقه عناوینی را مستقلاً موضوع برای حکم قرار دادهاند، در حالی که باتأمل و دقت اقتضا میکند که این عناوین، مستقل نباشند بلکه زیر مجموعهی عنوان دیگری قرار گيرند. وقتی فقیه از یک عنوانی به عنوان مستقل بحث میکند اول سراغ تعریف آن ميرود، بعد سراغ اطلاقگیری از آن که آيا در روايات این عنوان اطلاق دارد، یا نه؟ اما اگر ما بگوييم اين عناوين استقلالي نبوده بلکه تحت عنوان ديگري قرار دارند که آن عنوان هم منصوص در منابع ديني ماست نه عناوين غير منصوص، آنگاه همهي نگاههاي فقيهانه بايد متوجه آن عنوان اصلي شود.
چند مثال براي اين مطلب:
1ـ در فقه، غنا بهعنوان يکي از محرّمات ذکر شده است. در بررسي ادله و روايات آن ميبينيم غنا را گاهي تحت عنوان «قول زور» و گاهي تحت عنوان «لهو الحديث» و گاهي تحت عنوان «باطل» برشمردهاند.
در صحیحه ریّان بن صلت آمده: «قال سألت الرضا عليه السلام يوماً بخراسان عن الغناء وقلت إن العباسی ذکر عنک أنک ترخّص فی الغنا»، ریان میگوید به امام هشتم عرض کردم مأمون عباسی میگوید شما رخصت در غنا دادهايد؟ حضرت فرمود: «کذب الزنديق ما هکذا قلت له»، دروغ گفته است من اینطور به او نگفتم، «سألنی عن الغنا فقلت إن رجلاً اتي أبا جعفر فسأله عن الغناء فقال: يا فلان إذا ميّز الله بين الحقّ والباطل فأين يکون الغناء»، از من راجع به غنا پرسيد به او گفتم کسی از امام باقر همين سؤال را پرسید حضرت پاسخ دادند اگر خدا حق و باطل را جدا کند غنا کدام طرف قرار میگیرد؟ او گفت مع الباطل.
حال اگر این مسئله را تحت عنوانِ باطل قرار دهيم در اين صورت غنا به عنوان أنّه غناءٌ موضوعیّت ندارد.
یا این روایت که در مورد غنا ميگويد: «إن ذکّرتک الجنة فلا بأس»، اگر غنا شما را به یاد بهشت بیندازد اشکالی ندارد، البته من اینجا بین الهلالین عرض کنم که در اين مصاحبه در مقام بیان فتوا یا نظر نیستیم، بلکه میخواهم فقط احتمالات و نکات قابل تأمل را عرض کنم. شما ببینید در غنا یکی از آیاتی که به آن استدلال ميشود آيه شريفه «ومن الناس من يشتری لهو الحديث ليضلّ عن سبيل الله» است. در مورد لیضلّ در نکته چهارم اشاره خواهم کرد. در اين آيه شريفه غنا تحت عنوان لهو الحدیث ذکر شده است.
اگر ما غنا را عنوان مستقل ندانيم و آنرا تحت عنوانی مثل قول زور بدانيم، يا عنوان باطل یا حتي ممکن است تحت چند عنوان قرار گيرد، یعنی ممکن است فقیهی به این نتیجه برسد که الغناء إذا کان من مصادیق قول الزور اولاً و کان من مصادیق اللهو ثانیاً و کان باطلاً ثالثاً...، البته این مطلبی که من عرض میکنم ادعا نميکنم که جدید است نه، در روش اجتهادی فقها گاهی اوقات یک چنین تأملات و دقتهایی را میبینیم ولی می خواهم بالخصوص در باب روش اجتهادی در باب هنر عرض کنم.
در هنر ما نباید بگوئیم الآن این عنوانش غناء است پس حرام است و کنارش بگذاریم، ما باید ببینیم که در فقه این موضوع تحت چه عنوان يا عناوين وسیعتری قرار گرفته و سراغ آن عنوان وسیع برویم، کما اينکه گاهی اوقات فقهای ما میگویند این عنوان غنا با آيه «لیضلّ عن سبیل الله» تقیید میخورد، که اين بحث تقیید را در نکتهی بعدی اشاره ميکنم. بهرحال سخن در اين است که در فقه هنر آیا این عنوان غناء، بالاستقلال در یک روایت یا آیهای موضوع قرار گرفته یا اینکه این یک موضوعي است تحت عنوان يا عناوين دیگر؟.
2ـ نمونهی دیگر موضوع شطرنج است. در روایات باب شطرنج، خود شطرنج حرام است، فقها هم به همین عنوان تمسک کردهاند لذا خیلی از آنها قائلاند که شطرنج مطلقا حرام است، چه رهان و قمار در آن باشد و چه نباشد. ولی در همین روایت شطرنج اگر یک دقت و تأمل جدیدی صورت گیرد، به قرینهی بعضی از روایات استفاده ميشود شطرنج هیچ موضوعیّـتی در حرام بودن ندارد بلکه چون آلت قِمار بوده، حرام است و لذا امام خميني(رضوان الله تعالی علیه) هم روی همین جهت تکیه کرده و فرمودند اگر یک زمانی از شمول این عنوان خارج شد و ديگر آلت قمار نبود بلکه به عنوان یک ورزش فکری مطرح شود ؛دیگر موضوعی برای حرمت باقی نمیماند. همین نگاه را در موضوعاتی که در باب هنر هست باید مطرح کنیم.
3ـ همينطور این آیه شريفه «ويحرّم عليهم الخبائث»، ولو اینکه در مقام بيان اوصاف رسول اکرم از سوي خداي تبارک و تعالي است و میفرماید رسول کسی است که طیّبات را برای شما حلال و خبائث را حرام کرد. مشهور فقها با این آیه بر حرمت خبیث فتوا داده و میگویند کل خبیثٍ حرامٌ، یعنی یک ضابطهی کلی از آن به دست میآورند. البته امام خميني رضوان الله تعالی علیه در کتب استدلالیشان فرمودند آيه یحرّم علیهم الخبائث در مقام خبر است، چون در مقام خبر است اصلاً انشائی نیست که از آن حکم بگیریم، آيه ميفرمايد خبائث، را بر شما حرام کرد مصاديق خبائث هم دم، خنزیر، مردار، میته و ... است.
به هرحال فقهايي که ميگويند کل خبیثٍ حرام، دم را به عنوان أنه خبیثٌ حرام ميدانند. خوردن خون مصداق خبيث است و حرام، ولي فروختن خون براي نجات جان دیگری که خبیث نیست! باز همین جا عرض کنم نمیخواهم بحث مقاصد را مطرح کنم بحث مقاصد از جهت ماهوی با اين مطالب فرق ميکند. اينجا عنواني تحت عنوان دیگر قرار گرفته و شارع هم به همین تصریح کرده یعنی ما از قرائن در شرع استفاده میکنیم دم، میته، خنزیر و... حکم خبیث را دارند. از قرائن استفاده میکنیم که شطرنج تحت عنوان آلت قمار قرار گرفته، يا غناء مصداق قول زور یا تحت عنوان کلی قول زور و لهو الحدیث و باطل قرار گرفته، خود عناوین را شارع برای ما بیان کرده، بعد این عناوین را چون استقلالی نيستند ما باید تمام نکات و دقتها را نسبت به آن عنوان اصلی و عنوان کلی اعمال نماييم.
ما اگر در باب هنر عنوان «ما یأتی منه الفساد» را که در روایت تحف العقول آمده، به میدان بیاوریم، میگوئیم هر غنا و موسيقي حرام نیست، بلکه موسيقي و غنایی که موجب فساد باشد حرام است. مراد از «ما يأتي» نيز این نیست که بالفعل فساد ايجاد کند بلکه آنچيزي است که شأنيت دارد موجب فساد بشود، بعضی بر مبناي اینکه عناوین ظهور در فعلیت دارند میگویند: ما یأتی منه الفساد یعنی بالفعل فساد بياورد، اما امام خميني و عده دیگری از بزرگان میگویند آنچه شأنیت فساد داشته باشد مراد است. براساس روایت تحف العقول بايد گفت «إنما حرّم الله الصناعة التی يجري منه الفساد محضاً»، در فقه نيز نسبت به تصویر ذوات الارواح، يا مجسمهسازی، يا کتب ضلال، تمام فقهاء عنوان فساد را مطرح میکنند.
این عبارت در کتب فقها آمده، «إن حفظ کتب الضلال لا يحرم إلا من حيث ترتب مفسدة الضلالة فإذا ترتبته المفسدة قطعاً أو احتمالاً قريباً حرم الحفظ»، میخواهم بگویم این بحث باید یک مقداری منسجمتر و قاعدهمندتر مدون بشود. نسبت بههر عنوان ببینیم آیاآن عنوان، استقلالی است یا در خودِ منابع و متون دینی داراي یک عنوان مافوق است؟ در فرض دوم ما حق نداریم نسبت به عنوان ما دون اطلاقگیری کنیم، بلکه بالاتر اينکه اصلاً تعریف عنوان مادون لازم نیست.
مثلاً فقهای ما تلاش زیادی براي تعريف غناء ميکنند، ده یا دوازده تعریف برای غناء مطرح شده که با دقايقي که براي هر کدام ذکر ميشود اختلافات فراواني به حسب همين اختلاف در تعاريف، در فتاوا به وجود ميآيد.
نکته اين است اگر یک عنوانی، عنوان مستقلی نشد؛ اولاً چه لزومی دارد که تعریفش کنیم. ثانياً چه وجهی دارد که از آن اطلاق گیری کنیم و بگوييم در روایات آمده شطرنج حرام است و اين کلام هم مطلق است، اعم از آنکه از آلت قمار خارج بشود یا نشود. خير ما حق نداریم اطلاقگیری کنیم بلکه باید تمام توضیحات و قیود و اطلاقگیری را نسبت به عنوان مافوق مطرح کنيم.
اگر ما شک کنیم که آیا ذیل عنوان دیگری موضوعیت دارد یا نه حکم چیست؟
جواب: فقط در صورتی است که با قرینه اطمینان پیدا شود. اگر هیچ قرینهای پیدا نکردیم ظهورش این است که خودش موضوعیت دارد.
حتی امثال ني و بربط و... هم تحت عنوان لهو ميآيد و خود لهو هم به قرينهي روايت تحف العقول «ما یجييء منه الفساد»، تحت عنوان فساد در ميآيد نتیجه این است که اگر موسیقی موجب فساد باشد و این آلات هم آلات برای فساد باشد، حرام است.
آن عنوان مافوق قطعاً روشنتر از عنوان مادون است، یعنی شما وقتی میگوئید باطل، باطل روشن است. باطل عرفی یا باطل شرعی یا اعم از باطل عرفی و شرعی. ديگر نياز به تعريف ندارد. اما در مورد غنا، میگوئیم ما هو الغناء، غنا چیست؟ باید سراغ تعریفش برويم. همین جا عرض کنم هنوز میگویند یک تعریف روشن و جامعی از غنا و موسيقي به ما ندادهاید که غنا و موسیقی چیست؟ حرف درستی هم هست.
چرا اصلاً ائمهی ما با اینکه مواردي را بهعنوان غنا مطرح میکردند ولی غنا را تعريف نکردند. اگر واقعاً غنا موضوعیت و یک تعریف شرعی داشت خودشان بیان میکردند. البته یک نکتهای در فقه ما هست که اين موارد ارجاع به عرف شده، مرجع در فهم الفاظ، عرف است. بايد ديد عرف به چه چیزی غنا و به چه چیزی موسیقی میگوید؟ این حرف درست است ولی در آن مواردی که برای خود عرف غموض و اختلاف در تبيين وجود دارد؛ این اختلاف در تبيین موجب اختلاف در مصادیق و ايجاد شبهه در مردم ميشود. لذا اینها را نباید دین، به عرف ارجاع دهد بلکه بايد بگوید غنایی که من ميگويم این است.
ارجاع به عرف در مفاهيمي است که نزد عرف کاملا روشن باشد ولي در مورد مفاهیمی که برای عرف حتی در نزد متخصصین، غموض وجود دارد ارجاع به عرف صحيح نيست. روشن است وقتي عرف میگوید باید به متخصصین مراجعه کرد، حال اگر خود متخصصین هم در آن مفهوم بینشان اختلاف وجود داشته باشد، نتيجهاي جز اختلاف در آراء بوجود نميآيد. مثل همين اختلافی که در فقه نسبت به معناي غنا وجود دارد. يک ريشه اين اختلاف در خود متخصصین غناست، یک عده ترجیع را لازم میدانند و یک عده نمیدانند، یک عده طرب را لازم میدانند و یک عده نمیدانند، یک عدهای به گونه ای معنا میکنند که کلام در آن لازم است و عده ديگر طوری معنا میکنند اعم از اینکه کلام در آن باشد یا نباشد. آیا شرع نباید اینجا معناي غنا را برای ما روشن کند؟
پس هر چیزی که از یاد خدا ما را باز میدارد حرام است؟
جواب: ما نمیتوانیم بگوئیم هر باطلی حرام است، باطل مبهم نیست، این ابهام در غنا به مراتب بیشتر از ابهام در باطل است. ولی وقتی ما بگوييم غنا از موارد باطل است، باطل هم محرمات را شامل میشود هم مکروهات را.
اینجا باز باید دقت شود که در غناء چه خصوصیتی از باطل وجود دارد، که شارع از آن نهي کرده است. ما نمیگوئیم کل باطلٍ حرام، هر چیزی که انسان را از یاد خدا بازدارد که نمیتوان گفت حرام است. همین بیکاری انسان را از یاد خدا بازمیدارد یا اشتغال به کارهای دنیوی. لذا هرگاه چيزي تحت عنوان باطل قرار گيرد بايد همهی دقتهای فقهی را اعمال نماييم که آيا باطل مطلقا حرام است یا نه؟ چنانچه در بعضی از موارد حرام است، براساس چه ملاکی حرام است تا بتوانيم بگوئیم، غنا هم تحت آن ملاک حرام است.
نکتهی چهارم: اینکه در فقه هنر، فقیه باید توجه داشته باشد که در هنر به مقتضای کار هنری قصدها مختلف است. در بعضی از موارد ارادهی جدی وجود ندارد. نمونهای از آن که مبتلا به فقه هنر است اينکه گاهي اوقات مردي به صورت زن نقشآفريني ميکند حتي او را بهصورت زن آرايش ميکنند.
در سينماي ايران هم اين اتفاق افتاده است. در فقه اين مسأله را مرحوم شيخ در مکاسب چنين آورده است. «تزيّن الرجل بما يحرم عليه من لبس الحرير والذهب حرامٌ»، در ادامه میگوید از چیزهایی که برای مرد حرام است. استفاده از موارد مختص به زنان است، مثل لباس زنانه، النگو و خلخال و... .
بعد شیخ میفرماید اين حکم نيز در مورد زنان صادق است. «تزيّن المرأه بما يختصّ الرجال» مثل کمربند و عمامه که اگر زن از آن استفاده کند حرام است.
سپس شیخ بحث مفصلی را مطرح کرده و میفرماید: اولاً تعدادي از فقها گفتهاند ما دلیلی بر این حکم نداریم فقط یک روایت نبوی مشهور هست که از کافی و علل نقل میکند «لعن الله المتشبّهين من الرجال بالنساء والمتشبهات من النساء والرجال»، خدا لعنت کرده مردهایی را که خود را شبیه زن در میآورند و بالعکس.
بعد خود شیخ این تشبه را معنا میکند (کار به سند آن نداریم) میفرماید: مراد از تشبه این است که مرد خودش را به صورت زن درآورد، «تأنث الذکر، یعنی بأن يأتي به کمن يأتي به النساء»، همينطور اگر زن خودش را به صورت مذکر درآورد و این را تطبیق بر مساحقه ميکند و میگوید مجرد اینکه مرد لباس زن را بپوشد يا زن لباس مرد را بپوشد تشبه نیست، شیخ این نظر را در اينجا دارد و نظر خوبی هم هست. مرحوم آقای خوئی در مصباح الفقاهه میگویند: اصلاً شکی نیست که مرد میتواند لباس زن را بپوشد و اشکالي هم ندارد و اشاره میکنند به مورد تعزيه که مردی لباس زن را پوشیده و خودش را به صورت حضرت زینب در ميآورد. سپس با تعبير تندي ميگويند: اگر کسي بگويد روايات نهي از تشبه شامل اين مورد ميشود، اين ناشي از وسوسههاي شيطاني است. در حالي که مثل مرحوم ايرواني و سيد يزدي مطلقا ميگويند: اگر مردي لباس مختصّ به زن را بپوشد حرام است.
مرحوم سبزواری در مهذب قصد و غرض فرد از تشبيه را ملاک قرار داده و میگوید «لو لبس الرجل لباس المرأة لا لقصد التشبیه بل لغرضٍ آخر» همهی حرف من در نکته چهارم اینجاست، وقتی یک بازیگر مرد خود را به صورت زن درميآورد واقعاً قصد تشبیه ندارد بلکه قصد بازیگری دارد، ما بايد این قصد تشبیه یعنی مسئلهی اغراض و دواعي را در فقه هنر بیشتر مورد کنکاش قرار دهيم. بله اگر کسی به قصد تشبیه اين کار را انجام دهد این اشکال پیدا میکند، بعضی از فقهای دیگر هم نسبت به مسأله قصد خیلی تکیه کردهاند.
در نمايش هنري، کسی که بازیگري کرده و نمایش اجراء ميکند اصلاً ارادهی جدّی ندارد، اگر از او که خود را بهصورت زن درآورده بپرسيم قصد جدی داری؟ میگوید: نه.
البته در مقام فتوا دادن و اظهار نظر قطعی نیستم، فقط میخواهیم یک نکاتی را مورد توجه اهل نظر قرار بدهم. در این فیلمها زن و مرد نامحرم با هم صحبت میکنند، صحبتهای طولانی، حتي صحبتهای زن و شوهری.
گاهی اوقات مرد و زنی، هر دو هم در سنّ جوانی، در يک فیلم که در معرض ميليونها تماشاچي است به صورت زن و شوهر نقشآفريني کرده و با تعابیری که رایج بین زن و شوهر هست اظهار علاقه بههم ميکنند. در فقه فردي، اگر يک مرد ولو با يک اشاره به زن نامحرم اظهار علاقه کند، حرام است؛ مگر آنکه قصد ازدواج داشته باشد و آن زن مانعی از ازدواج با او نداشته باشد. اما اگر قصد ازدواج در بين نباشد یا خدای نکرده آن زن شوهردار باشد و مرد اظهار علاقه کند به زن يا بالعکس، اينکار حرام است.
ولي همين عمل وقتي در فقه هنر و در قالب نمايش مطرح شود، اين الفاظ و اشارات به غرض بازيگري بهکار ميرود نه به نيّت و اراده جدّي. چهبسا اين مرد از آن زن تنفر هم داشته باشد یا بالعکس، اما در مقام بازیگری به آنها گفتهاند این الفاظ را بگوييد، آنها هم مثل ضبط صوت آن را بيان ميکنند. اینجاست که از فقها سؤال کنیم آيا در اين مورد ميتوان فتواي به حرمت داد؟ اگر بگوئیم حرام است بايد حکم به حرمت بسیاری از این فیلمهایی دهيم که از تلویزیون ما پخش میشود.
بهرحال فقه هنر جای دقت و تأمل فراوان دارد. البته فتاوا مختلف است، حتّی در سیرهی امام خميني رضوان الله تعالی علیه ميبينيم با اینکه درجه ايشان در فقاهت خیلی بالا بود، اما در مقام عمل خیلی عجیب بود و احتیاط میکردند. نقل شده که ايشان حتی در منزل دمپاییهای زنانه را پا نمیکردند و میگفتند این مال زنهاست، در مقام بحث علمی مسئله این است که اگر مرد خودش را به صورت زن درآورد يا بالعکس حرام است با همان توضیحی که بيان شد.لذا هر تشبهی حرام نیست. به قول مرحوم ایه الله آقای خوئی که میفرمایند: اگر زوج يا زوجه به خاطر سردي هوا لباس دیگری را بپوشد تا گرم بشوند، نميتوان گفت حرام است. پس معلوم میشود دواعی، انگیزهها و مقاصد چیزهایی است که باید در بحث فقه هنر مورد توجه قرار گيرد.
نکته پنجم: این است که ما باید توجه کنیم که بحث هنر در روایات ما به شکلهاي گوناگون مطرح شده، نظير مسئلهی شوخی کردن و مزاح و ظنز. برخي فيلمها با مزاح و شوخي همراه است و گاهي کل فيلم کمدي و خندهآور است، فيلمهاي طنز نمايش ميدهند تا جامعه را بخندانند. بايد با توجه به اين عناويني که امروز در هنر بسيار مورد استفاده قرار ميگيرد، نگاه ديگري به روايات بنماييم.
جامعه ما و هنرمندان گرامي باید بدانند که این روایات در متن دینی ما وجود دارد. مثلا در مورد همين مزاح سه دسته روایات وجود دارد. تعبير یک دسته روایات این است که فضل بن ابی غرّه از امام صادق نقل میکند «ما من مؤمنٍ إلاّ وفيه دعابة، قلت: وما الدعابه؟ قال: المزاح»، حضرت فرمود مؤمن باید اهل مزاح باشد، مزاح یکی از اسباب ایجاد نشاط در جامعه است، یعنی همانطور که دو نفر با هم مزاح کرده و موجب نشاط يکديگر ميشوند امروز هم وقتي از رسانههای عمومی مزاح و طنز به یک صورت معقول نمايش داده شود، در جامعه ایجاد نشاط ميکند. البته فضل بن ابی غره توثیق ندارد و سندش هم درست نیست.
در روایت دیگر یونس شیبانی میگوید: امام صادق فرمود: «کيف مداعبة بعضکم بعضا» وقتی پیش هم مینشینید چگونه با يکديگر شوخی میکنید؟ «قلت: قليل»، خيلی کم، «قال: فلا تفعلوا فإن المداعبة من حسن الخلق و إنک لتدخل بها السرور علی اخيک» حضرت فرمود: مزاح کم نباشد این یکی از آثار و علائم حسن خلق است که با آن برادر خودت را مسرور ميسازي. «ولقد کان رسول الله يداعب الرجل يريد أن يسرّه»، پيامبر خداگاهی اوقات با شخصی شوخی میکرد تا اینکه خوشحالش کند.
البته روایات دیگری هم در مذمت مزاح وارد شده مثل: «اياکم والمزاح». جمع این روايات چنين است که مزاح نباید به صورت شغل انسان دربیاید، در روایت ما از اینکه مزاح کار دائمی فرد باشد یا کثرت مزاح داشته باشد، نهی شده ولی اصل مزاح مورد نهی نیست.
حال این روایات را میخواهیم در رسانه و مجامع هنري در قالب هنر درآوريم. آیا میتوان گفت این روایات فقط مربوط به ارتباطات فردی است؟ یا اینکه در رسانهها و مجامع اجتماعي هم باید بیاید؟ اين مسألهاي مهم است. چنانچه به اين نکته توجه کنيم و فقهاي ما مرور مجددي در روايات به اينگونه عناويني که ارتباط با هنر دارد داشته باشند، انشاء الله نکات خوب و جديدي استخراج خواهد شد.
اين مطالب اجمالاً نکاتی در مورد روش استنباط در فقه هنر است قاعدتاً اگر روی این موضوع بتوانیم وقت بگذاریم و کار بیشتر و میدانیتر انجام بشود نکات بهتری انشاء الله به دست میآید.
این راهی که من عرض کردم بر اين مبنا استوار است که از درون فقه میخواهیم آنرا درآوریم، اما اگر عرفی کردن فقه به این معنا باشد که بگوئیم هر چه که عرف ضروری و لازم میداند و انجام میدهد بر آن صحه بگذاریم، امر غلطی است. در چند نمونهاي که ذکر کردم ميپرسيم این موارد را چطور حل میکنید، اینکه عنوانی تحت عنوان دیگری آمده، آیا از جهت صناعت اجتهاد باید قواعد اجتهاد را در عنوان مادون بهکار بريم یا در عنوان مافوق؟ روشن است که در عنوان مافوق باید برد، لذا به نظر من نباید از این مسئله وحشتی داشت. ما در چارچوب مشخص اجتهاد حرکت میکنیم اگر از این چارچوب خارج شدیم، حق دارد کسی بر ما اشکال بگيرد. طرح بحث مقاصد الشریعه به آن معنايي که اهلسنت مطرح می کنند، خروج از چارچوب است. عرفی کردن فقه نیز خروج از چارچوب است. ولی ما از خود ادله و روایات، متون و کلمات فقها استفاده میکنیم.
در همین مثالی که در نکته پنجم عرض کردم؛ «ومن الناس من يشتری لهو الحديث ليضلّ عن سبيل الله». در مورد غنا بايد بگوييم غناي محرّم و باطل آن است که مصداق لهو الحديث باشد. آن لهو الحديثي که به قصد دور کردن و گمراه کردن مردم از سبيل الله بهکار رود. اين اگر باشد در کنار آن روايتي قرار ميگيرد که ميگويد: «إن ذکّرتک الجنة فلا بأس»، آنگاه دو روايت قابل جمع خواهند بود.
اینها متن روایات و آیات ماست که نمیتوانیم چشم ببندیم و بگوئیم همه چیز حرام است. چنين کاري فقیهانه نیست. اینکه ما مجال تأمل را ببندیم، برخلاف فقه و فقاهت است. فقه و فقاهت اقتضا میکند که فقیه اين موارد را مطرح کند، اشخاصی هم که اشکال دارند، جواب بدهند.